سلام و رحمت الله
از اونجایی که بالاخره دوره ریاست جمهوری دکتر هم در حال اتمام میباشد و خیلی ها دارن سعی میکن ایشون واسه دور دوم رای بیارند و خیلی ها هم برعکس،در خواست میکنیم از معدود دوستان گرامی از خاطرات انتخاباتی دوره ی قبل دانشگاه بنویسند لطفا!
در راستای تشریف فرمایی جناب میرحسین ، دوستان پیشنهادات جالبی داشتند
آقا سید-ش میگفت چند نفر رو حسابی روشن کنید تا روز سخرانی طرح چالش کنند . اگر سوالات کاغذی جمع شد و متوجه شدید به سوالت شما ترتیب اثر داده نمیشه(همون قضیه روغن کاری خودمون!)رو کاغذ بزرگ بنویسید ماهم سوال داریم!!
یکی از دوستان هم از طرح جلسه با انجمنی ها واسه برقراری هرچه بهتر مراسم آن روز در دانشگاه سخن گفت که امیدوارم بطور رسمی مطرحش کنه! بهرحال هیچ بعید نیست بعضی از دوستان اعم از ریش قشنگها،یقه بسته ها ویا تسبیح بدست ها(البته از نوع بدلی!) کاری کنند که موجب چیز در نظم جلسه بشه که قطعا مقصر آن طرفداران دکتر قلمداد میشوند.هرچند معتقدم اکثر قریب به اتفاق طرفداران دکتر،با این شیوه تبلیغی بازدهی عکس در جهت رای آوری دکتر دارند.(کسی پیشنهادی نداره؟)
اینهم عکسی قابل پیش بینی از جلسه میرحسین خان در دانشگاه خودمون!
و اینکه یحتمل فرصتی بدیم به کسانی که دوست دارند گمنام باشند و بنویسند!
و اینکه:
ای کاش بر سر آنچه باور داشتیم شهامت داشتیم و با اقتدار می ایستادیم!
یا حق
کلمات کلیدی:
بسم الله
سلام و رحمت الله
عید غدیر هرسال باهم میرفتیم عیدی ساداتی از نوع همکار!
سید باقر-ت و سید عطاءالله-م و سید حسن-ن رو با همین عید دیدنی ها میشناختم
عید امسال قدری فرق کرد و به خونه سید حسن نرسیدیم و جالب شد که عیدی امسال در جمع دوستان دانشجویی رقم خورد.
بعد از 16 آذر بود و جو کاملا تحت تاثیر وقابع و بیانیه. انگار نه انگار اونجا خونه سید اینا بود نه اتاقش در محل کار!
هر کس حرفی میزد و تا جایی که یادمه کسی روزه سکوت نداشت و اگر هم داشت شکسته بود.تلخ بود!حرف سید چیزی بود و حرف ما چیزه دیگه و غافل از اینکه بابام جان این آقا سید فرمانده ماست!دیگه هر چقدر هم بشه خورده گرفت نمیشه پا روحق گذاشت و هرچی دلت خواست و نخواست رو به زبون جاری کنی... تجربه و مصلحت اندیشی و بفکر مجموعه بودن در ماها هرچقدر هم زیاد بود دیگه از آقا سید بیشتر نبود..تحت تاثیر همین جو بعضی از دوستان که مطمئنم در تمام دوران فعالیتشون سر جمع 30 دقیقه حرف سید رو نشنیده بودند و شناختشون صرفا از جانب امسال ما بود حرفایی رو پروندند(!)که با هیچ منطقی نمیشد...
کاش فردای اون روز رفته بودیم و ازش عذر خواهی کرده بودیم هرچند مطمئنم هیچ چیز رو بدل نگرفته بود.
......................................
خیلی وقت پیش ها بود
من،علی آقای-ش و سیدوهاب-ح جلوی امامزاده داخل ماشین بودیم.علی خیلی داغون بود..بعد از برگزاری تنویر1 حالا خیلی جو رو برای تنویر2مساعد میدید و اصلا توقع نداشت فرمانده پایگاهش نه بیاره!خدا خیرش بده سید وهاب با جلسات جداگانش نقش "چینی بند زن" رو خوب ایفا کرد و تنویر2 به شهید علم الهدی واگذار و برگزار شد.
حین برگزاری هم برنامه داشتیم واسه صدا وسیما گزارش بفرستیم که با وجود همکاری محمد-الف بدلیل غیر حرفه ای بودن تجهیزات مقدور نشد و محمد که گزارشگر شده بود در فیلمها آرشیو شد(خدا رو چه دیدید؟این پشت صحنه ها یه روز به اکران در میاد!!)
..................................
اگر ما نیروهای یک فرمانده ایم ، فرمانده نیز خود نیرویه یک فرمانده دیگر بشمار میرود. همانطور که ما توقع داریم دیگران هم توقع دارند.همونطوری که اشراف ما نسبت به مسئله ای خوبه،اصولا اشراف فرمانده نسبت به جمیع مسائل بیشتره.یادمه علی-ش میگفت "مسعود همون حرفا و انتقاداتی رو بمن میزنه که من به محمد- س میزدم!"
عجیبه که خیلی چیزا تکراری شده!برادر یا پسر عموی همین لیلا خانومه اوتادی (رجوع به سریال اشکها و لبخندها!)شرکت کننده راهیان اون سال شد و حرفها و حدیثاش از بین نرفت تا اردوی خودمون که...!
حالا از ما گفتن بود!
یاحق
کلمات کلیدی:
بازدید از فیلم اخراجی ها 2 به صورت دسته جمعی
ادامه مطلب... کلمات کلیدی: اعتقاد به روح، اخراجی ها 2، جام ایستک
به نام خالق هستی
سلام به تعداد موجودات عالم
.................................................................
مسعود با لحن آروم و خاصی گفت باهمید؟!
گفتم تا ظهر باهم بودیم!
گفت از وقتی رفته دانشگاه خبری ازش نیست!موبایلش هم جواب نمیده!
قطع کردم و به موبایلش زنگ زدم..بر نمیداشت
عجیب بود..جداییش از موبایلش محال بود..مخصوصا بی خبر گذاشتن خونه
با خونه شون تماس گرفتم..باباش گفت موبایلشو پیدا کردیم.رو سایلنت بوده..
ضربان قلبم رو حس میکردم...ساعت 10 و نیم بود ..
نمی فهمیدم مادرم چی میگه ... یه جوری جواب دادم تا خیالش راحت باشه و زدم بیرون
گفتم شاید رفته دفتر و بین پرونده ها حبس شده!(تو این شرایط هر احتمالی میاد بسراغت)حراست دانشگاه گفت خیالت راحت،وقتی درب هارو قفل میزدیم همه برقها خاموش بود!
با خیلی ها تماس گرفتم تا بدونم کجاست..
گفتم شاید... ورفتم بیمارستان ولیعصر عجل الله تعالی..
گفت اسمش؟!تا خواست بره و از پشت سیستمش نگاه کنه همکارش که نگرانیم رو دید اسمو زد و گفت نیست!
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت؟
گفتم حرفش شده با بچه ها و زده بیرون ..گوشیش هم مخصوصا گذاشته خونه..میشد حدس زد که رفته گلزار
دوباره سوار ماشین شدم ولی اینبار اطمینان بیشتری داشتم
فلاشر ماشین رو زدم و اورژانسی براه افتادم(اینجاش رو بخاطر بد آموزی سانسور میکنم!)
دو تا چراغ قرمز تو راهم بود که تا منو دیدند سبز شدن
رفتم جایی که خیلی وقتها میایم پیشش..یه شهید گمنام بین خیلی شهید با نام و نشون!
اونجا هم نبود...تو این فکر بودم پس کجایی؟!
کاش امروز ظهر که دیدمت بغلت کرده بودم..دلم براش یه ریزه شده بود..
صدای زنگ گوشی از نوع رفقای خاص به صدا در آمد و اسمش رو دیدم..
دیدم خودشه!!گفتم کجایی تووووووووو؟!
گفت طبقه پایین خونه مون خوابم برده بود!
تصمیم داشتم تا دیدمش بزنم تو گوشش ولی تا از در آمد بیرون همو در آغوش کشیدیم.
یا حق
کلمات کلیدی: