سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش و عصای آهنین برگیر و آنگاه درزمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی؛ تا آنکه کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]

بسم الله

سلام و رحمت الله

اینجا در و دیوارش بوی خوبی میده . یه بوی آشنا شاید مثل بوی سیب یا ...

اینجا در و دیوارش صدای آشنایی داره  . یه صدا آشنا شاید مثل صدا .... 

اینجا در و دیوارش قشنگه. مثل ... ولی یه کم گرد و خاک گرفته !!!!!!!!!!!!!!!

 

دیدید چقدر زود دیر شد . الان که فکرشو می کنم می بینیم چقدر الکی الکی همه چی گذشت و  رفت و فقط موند خاطره اون روز ها . دیروز نشستم تمام مطالب وبلاگو از اول تا آخر مرور کردم آخرش یه حس سنگینی رو سینم نشسته بود فکر کنم دلم بدجوری گرفته بود . تازه شانس آوردم  این وبلاگ هست که خاطرات قدیم توش تا ابد حفظ بشه وگرنه معلوم نبود باید چه کار می کردم (خدا پایه گذارشو رحمت کنه ) یاد همه بچه ها بخیر چه روزهایی داشتیم چه زود تموم شد . از 5/12/87 بعد از تغییر مدیریت وبلاگ توی اولین پست مهدی زحمت کشید یه سری شرایط برای نوییسنده شدن نوشت یکش این بود .

(( تمام مطالب باید در چهار چوب خاطره بیان بشن ))

اصلا نمی تونم باور کنم این وبلاگ هم خودش به خاطره تبدیل شد . شور شوق نوشتن تو اینجا برام خیلی مزه متفاوتی داشت مثل مزه نون پنیر خیار گوجه اون روز  جمعه که داشتیم دکور یادواره شهدا رو می زدیم

 

 جالبه اولین پست ما عنوانش بود بسم الله و تهشم نوشته شده بود کلمات کلیدی : رفاقت یادمه تو یکی از مطب ها مهدی درباره گم شدن سجاد نوشته بود اون مطلب اسمش فرصتهای رفاقت بود خودم نظر داده بودم که : ((فرصت های رفاقت خیلی کم هستن     غنیمت شمریدش )) باورم نمیشه که الان خودم دارم میگم که غنیمت نشمریمش   .  هرچی بود تلخ و شیرین و دور نزدیک گذشت حیف که زود گذشت و شد خاطره ولی خودمونیم ها نوشتن و خوندن خاطره هم مزه خاص خودشو داره .با اجازه بزرگتر های ( مهدی سجاد محمد و... ) جمع می خوام بازم بنویسم فقط و فقط واسه دل خودم مثل قبل هرکی بیاد کمک ازش ممنون می شم . مهدی می دونه قراره تا چند سال دیگه برم جایی . اونجا این خاطرات بیشتر به دردم می خوره . (شایدم نرفتم کی میدونه)


کلمات کلیدی: رفاقت 2


نوشته شده توسط بسج و ما 88/9/27:: 2:4 صبح     |     () نظر