سلام
دیشب که از دانشگاه برگشتم موقع مغرب با یه دوست خوب ( که از نعمت های خداست ) رفتیم مسجد .
من خیلی ناراحت بودم به خاطر مظلومیت های یک فرمانده ( سید حسن ) که به چشم خودم توی جلسه بعد از ظهر دیده بودم .
و مرگ جوانمردی رو که خودم داشتم با تموم وجود هسش میکردم که لرزش دستهام توی جلسه از ناراحتیم از این موضوع بود .
و غیر ارادی فقط یه چیز تو ذهنم هر دقیقه میامد اونم سردار سر لشکر شهید حاج احمد کاظمی بود که توی یکی
از صحبت هاش گفته بود ((( واقعا زمونه زمونه سختی برای ما شده ))) البته پیامک های رنگارنگی که توی اون جلسه
برای من میامد و انگار من شده بودم روزنه امید خیلی از قدیمی ها و تازه کار های مجموعه یکی نوشته بود
(( یا علی گفتیم و عشق آغاز شد ،یا علی یا علی حاجی )) یکی دیگه از علاقه من خبر داشت و فقط نوشته بود
شهید کاظمی یکی نوشته بود قم کنار مرقد مطهر داره زیارت عاشورا می خونه یکی نوشته بود
بسم الله الرحمن الرحیم ، لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم
که شد ذکر جاری بر لب من از اول تا آخر جلسه . و واقعا یاد خدا آرامش بخش دل هاست .
و ما در برابر خدا مالک هیچ چیز نیستیم و مالک چیزی نمی شویم جز آنچه او به مابخشیده است و خدا برای انسان کافیست و اوست که به انسان آبرو می دهد و اوست که عزت می دهد و گاهی خوار می گرداند . تو راه مسجد که بودیم اون دوست خوب برای من داستانی تعریف کرد که یک روز سلطان محمود با یه نجار لج می کنه و بهش میگه اگه تا فردا صبح یه خروار دانه برنج با چوب نسازی فردا صبح زندگیتو ازت می گیرم . نجار از همون لحظه شروع می کنه و هر دونه که کار ساختش تموم میشه نجار اونو میزاره تو یک جبعه و میگه خدا از سلطان محمود بزرگ تره بلاخره صبح میشه و خورشید مهربان طلوع می کنه ، دوستای نجار میان پیش اون و بهش میگن تو که هنوز کار ساخت دانه های سلطان رو تموم نکردی حالا می خوای چه کار کنی نجار بازم میگه خدا از سلطان محمود بزرگ تره که همون لحظه مردم خبر میارن که سلطان محمود همون دیشب مرده . و همه با هم دسته جمعی داد میزنن خدا از سلطان محمود بزرگتره .
ومنم میگم خدا بزرگه . راستی اون دوستای که علاقه به دوچرخه سواری آماتور دارن خبر بدن . در ضمن ( فارسی را پاس بداریم ) گفتنی است که یه پیامک هم بود از طرف یه سید که نوشته بود (( السلام و علیک یا فاطمه الزهرا ))
کلمات کلیدی: مظلومیت یک فرمانده 2، مرگ جوانمردی