انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ اسلام به پرچمداری حضرت حجت (علیه السلام) است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منت نهد و ظهور و فرجش را درعصر حاضر قرار دهد/2فروردین68امام روح الله
القصه: اندر دولت افسادات -ببخشید اصلاحات- بودیم و روزگار گل و بلبل میگذشت!
هر وقت فوتبالی چیزی برگزار میشد، برخی از ملت شهیدپرور میریختند بیرون و یاور معابر و بانکها و ... استاد میکردند! ما هم بی جنبه از تخریب اموال عمومی مردم دیگر-که همون قابلمه بدستها و... - بودند ناراحت میشدیم و ناراحتیمون رو هم با توجه به قوانین مدنی و اصول دموکراسی در چارچوب حکم قضایی بروز میدادیم!
بازی استقلال و پرسپولیس بود! ما هم قرار شد با کلی رزمنده ی دیگه بریم ورزشگاه آزادی! و در جمع پرشور بنشینیم تا اگه خدای نکرده قرار بود حرکتی موزیانه انجام بشه سمت و سویش از دستمون در نره!
خلاصه من و چندتا دیگه از کچلهای روزگار رفتیم و وقتی بازی شروع شد به جامون که وسط استقلالی ها بود رسیدیم!
منم که یه خورده گرمزم! یکی دوبار سوتی داده و بی جنبه بازی در آوردم تا آخرش لو رفتیم و جامون رو با کسانی دیگه عوضیدیم! مثلا فکر کنم گل اول رو پرسپولیس زد، من پاشدم وسط یه عالمه استقلالی! شروع کردم به تشویق که وقتی متوجه شدم با بی... تمام سریع رفتم کانال 2 و یه خورده حرف فیلتر شده به دروازه بان زدم!! تا خطر جدی نشه اما خوب آدم رو چیز!بگیره ولی جو نگیره1
خلاصـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..ه (یعنی بعد از بازی خدا رو شکر مسئله خاصی رخ نداد اما میدون سابق نور و خیابونهای اطرافش کمی کتک خرودیم نوش جونمون برای اسلام بود!!! و البته آشوبگرانی را هم که اصلا به استکبار جهانی و ... ربطی نداشتند رو نیز نصیحت! کرذیم!)
اما اون روز ، و روزهایی مثل 18تیر و بحرانهای سنگینی که اصل نظام رو هدف قرار میداد،بعضی که حالا به خودشون جرات میدن، در نامه ای به ولی امر و امام امت تعیین تکلیف کنند، کجا بودند؟ببخشید، اما اینم یه خاطره بود!!!!!!!
--------
1- حالا من اصلا واسم تو خونه و همین الان مهم نیست کی چه رنگیه ها بازی تیم ملی رو هم نیگا نمیکنم اما اون روز یه خورده هوار کشیدم بلکم حالمون از اون روزگار واقعا سخت تو تهران بهتر بشه! اونم اون نقطه ی شهید پرور!!! شهر!
این پست فاقد پانوشت است، امیدوارم اصل قضیه رو متوجه بشید!
------
یادم رفت: پاسخ به پیام ها: ضمن تشکر عرض میشود:
1-وحید.ن: چسب!شاید از ادامه مطلب بعدا استفاده کردم اگر چه به شما اصلا ربطی نداره! مطلب مهم بوده حتما که ادامه نذاشتم ضمن اینکه روا نیست بخاطر درج در ادامه مطلب آمار وبلاک2تا کنتور بندازه!!!
2-یک بسیجی دوست : سلام/چشم ان شاءالله به فضل حضرت باری تعالی سعی مینمایم زین پس فقط ب رسم الخط زیبای فارسی بنگارم!!! استامینوفن به درد اععععصاب میخخخوره!
3- دوست : دلیلش رو شفاها عرضیدم گه جا نیافتاده بگو چیز کنم جا بندازم!!!
فراهم کردن اسباب، این است که کار را نزدیک بکنیم، کار را همچون بکنیم که عالم برای آمدن حضرت ولی عصر(سلام الله علیه) مهیا بشود .امام روح الله/ انی مسنی الضر و انت الرحم الراحمین همین (یکرزمنده)
کلمات کلیدی: خاطره، بفرما کتک!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
پیشاپیش سال نو رو تبریک می گم. سال خوبی باشه. سالی که منتهی به سالهای بهتر و بهتر بشه.
این اولین مطلب پس از تغییر مدیریت در وبلاگه. خیلی خواستم بیام و بنویسم ولی اراده و عملش جور نشد. خیلی حرف ها روی دلم مونده ولی حالش رو نداشتم که بیام و بنویسم. قبلا هم گفته بودم که می رم و حضورم رو کمتر می کنم و همین هم دلیلی دیگر بر نیامدن بود.
ولش کن خیلی طولانی شد برم سر اصل مطلب.
اسفندماهی که آخرش هستیم اولین سال از یادواره شهدایی که خیلی برام خاطره داشت، گذشت. یه خاطره ای که چند وقت پیش برای بچه ها تعریف می کردم و کلی بهش خندیدیم.
اولای یادواره بود. علی-ش اومد پیش من گفت سجاد این کابل ویدئو پروژکتور کجاست؟ باید بدیمش به خواهرا.
قرار بود که چون خواهرا طبقه بالا بودن و دید نسبت به جایگاه نداشتن، با ویدئو پروژکشن تصویر رو روی پرده بندازیم. ویدئوپروژکتور هم یک کیف داشت که توش دوتا کابل بود یکی کابل برق و یکی دیگه هم کابل دیتا بود که معمولا به لپ تاپ یا خروجی کارت گرافیک پی سی وصل می شد. من هم خوب این کیف رو کامل تحویل خواهرا داده بودم بنابر این گفتم تحویل خواهر دادم.
علی هم پشت بی سیم گفت که شریعتی می گه که کابل دست خودتونه. اونا هم گفتن نه دست ما نیست. حالا از من اصرار و از اونا انکار که کابل اینجا نیست.
گفتم که توی کیفه. علی گفت خوب بیا خودت بهشون بگو. خلاصه اومدن پایین و من و علی هم رفتیم دم در. کیفو ازش گرفتم و گشتم کابل رو پیدا کردم و با خوشحالی گفتم ایناهاش. سرموکه بالا آوردم دیدم علی و اون بنده خدا دارن یه جوری نگام می کنن که عاقل اندر سفیه مال یه روزشه.
علی سکوتو شکست و گفت آخه ما این کابلو می گیم؟ این کابل از طبقه پایین به بالا می رسه. نگو یه کابل بزرگ چندین متری تهیه کرده بودن که فقط خروجی تصویر رو از دوربین فیلمبرداری به ویدئو پروژکشن برسونه.
همین که فهمیدم چه سوتی دادم دستمو گذاشتم رو دلم و در عرض سه سوت خودمو یه گوشه ای گم و گور کردم و تاتونستم خندیدم.
بعدا معلوم شد که کابل دست یکی دیگه از بچه ها بوده و آورد و کار راه افتاد.
حالا یک داستان دیگه درباره یه کابل دیگه توی همین یادواره هم هست که شاید وقتی دیگر...
این بود انشای من...
کلمات کلیدی: کابل، یادواره شهدا، خاطره