شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. به دو به سمت خاکریز می رفتیم. از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید. در یک لحظه کلاه از سرم افتاد. علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد! برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم» ... گلوله توی پیشانی علی بود.
نوشته مهدی پورامین
کلمات کلیدی:
به نام آنکه به وسیله قلم آموخت آدمی را ...
با سلام و احترام خدمت همه دوستان عزیز در ب.د.د خودمون،
بنا به درخواستهای دوستان و البته حس کنجکاوی خودم تصمیم گرفتم در چندین نوبت خاطرات خوب وبد برگزاری اولین المپیاد ورزشی دانشجویان استان مرکزی را بنویسم.
ابتدا لازمه بگم از آخرین باری که قلم به دست گرفتم و چیزی نوشتم بیش از سه سال (زمانی که دانشگاه از روی ناچاری بنده را به عنوان سردبیر دوهفته نامه پیام دانش انخاب کرده بود) میگذره، پس اگه در این مجموعه خاطرات حس کردید نویسندش تازه کاره ایراد نگیرید چون اولا نویسندگی لازمش ممارست و ثانیا این خاطرات را در ساعت شش صبح و قبل از اعزام به ب.د.د به رشته تحریر در خواهم آورد:
کلمات کلیدی: با المپیاد
به نام خدا
سلام و رحمه ا...
سال نو مجددا تبریک
دوستان باید ببخشن که خیلی دیر به دیر می نویسم
امشب کمی سرم خلوت شد آمدم تا وبلاگ هام دوباره به روز یشن فسمت این وبلاگ هم شد دوتا عکس که باید محمد خان داداش توضحاتشو برامون بنویسه
راستی برنامه یادوراه شهدای امسال خیلی متفاوت و جالب بود حیف شد که مکان بهتری براش در نظر گرفته نشد خاطره خوشمزه ای هم با طعم بادمجون همراه من در همایش ( سید مهدی .ح ) به یاد آورد که سر فرصت می نویسم
باید به بچه ها خدا قوت گفت برای کار های ابتکاری و خوشمزشون
التماس دوعا
کلمات کلیدی: