سفارش تبلیغ
صبا ویژن
راسخان در دانش کسانی اند که دست نیکیو زبان راست و دل صاف و عفّت شکم و فرج دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

بسم الله

سلام و رحمت الله

محمد گفت چه ربطی داره به بسیج و ما؟! ولی بنظر من خیلی ربط داره..نوشته های اینجا آینه ای از احوالات کسانیست که در جو بسیج دانشجویی قرار دارند و هر از چند گاهی مسائلی بعنوان دغدغه در ذهن ها خظور میکند که شاید در آینده ، بسیار ساده و پیش پا افتاده باشد.

بهرحال بسیج و ما مانند برگهای یک دفتر خاطرات ورق میخورد حتی در حالی که از بعضی اثری نیست و همین بی اثری هم اثری خواهد شد در آینده!

اینکه رویکرد بسیج دانشجویی در مواجه با مسائل داخلی و خارجی دانشگاه چگونه باشد بحث مهمی ست که در این مورد از همه دوستان خواستار راهکاری راهبردی هستیم(قابل توجه کسانی که برای آینده بسیج برنامه ای دارند)

بحث بر سر رویکر بسیج با مسائل داخلی و خارجی دانشگاه بود..در همین رابطه دو مطلب وبلاگی در اختیار شماست که متن اول از عبدالجبارکاکایی ست و متن دوم از وبلاگ خانمی دانشجو ، مذهبی و فززند پدری آسمانی....(در ادامه مطلب)

 

ضمنا بحث مفصلی که  بزودی به آن می پردازیم طرح تحول و تعالی خواهد بود. اردوی مشهد سال گذشته،گذشت و این طرح یکساله شد.

برای ادامه روند تحولی و تحقق هر چه بیشتر تعالی مجموعه ،لازم است دوستان این طرح را به چالش کشیده و از لحاظ ساختاری احتمال پیش آمد مشکلات طرح یکساله را در سال دوم به حداقل برسانند.(در همین حد اگر پیشنهادی دارید بفرمایید تا در پست مجزا اعمال شود)

یاحق

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط بسج و ما 88/4/23:: 3:19 صبح     |     () نظر

سلام .

امیدوارم تموم برو بچ خوب باشن

سریع میرم سر اصل مطلب .

فکر کنم مسابقه قبلی رو اولین نفر مهدی گمنام درست حدس زد

که یه عکس از سجاد بود .

حالا مسابقه بعدی ....

لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید !!!!!!!!!!!!!!

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی: عکس خوشگل از ...


نوشته شده توسط بسج و ما 88/4/22:: 12:46 صبح     |     () نظر

به نام خدای یکتا

به نام خداوند محمد (ص)

به نام خدایی که از دلمون همیشه با خبره

به نام خدای مهربانی ها و دوستی ها

به نام خدایی که گفت دروغگویی و بردن آبروی مومن ودو رویی جایی توی دین من نداره

 یه سلام سبززززززز

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی: دوستان


نوشته شده توسط بسج و ما 88/4/12:: 2:15 صبح     |     () نظر

بسم الله

سلام و رحمت الله 

آمدنش زیاد دور از ذهن نبود ولی خیلی زودتر از انتظارمون آمد!کلی هماهنگ کردیم که باهم بریم ولی من تک افتادم وچون کارت دانشجوییم در اسارت دفتر ارتباط با صنعت بود بخاطر محکم کاری کارتی از جانب رزمندگان اسلام از لابلای نرده ها رسید که البته در جیب ماند و با طرفندهای دیگری از گشت امنیتی حراست در ورودی فلق گذشتم!

دانشگاه با آمدنش رسما انتخاباتی شده بود.

یا من اسمه دوا و ذکره شفا(برای پدری که در کماست دعا فراموش نشود)

یا حق

تابلو کاری

به درب سالن پوریای ولی رسیدیم .ازدحام جمعیت و تذکرات آقایون حکایت از تکمیل ظرفیت میداد که یکباره موجی براه افتاد و همین محمدآقا گفت مهدی بیا بریم!این موج انسانی هرچی نیروی سبزپوش و آبی پوش بود کنار زد و ماهم بدین وسیله وارد سالن شدیم!(با حراستیها و سبزیها روبرو شدن از یکسو و تابلو بودنموم یک لحظه تلنگری زد که حالا نندازن تقصیر بسیج...

با دیدن یکی از کروبی های دو آتیشه و حرف بعضی میشد فهمید که خیلی ها اومدن ببینن چه خبر است و این آقا چند مرده حلاجه!

روی صندلیها جایی پیدا کردیم(البته به اصرار محمد) و چند تا یکی نشستیم(در کنار جانشین آینده مان!)بشدت بدنبال سجاد بودم که بیاد و در جوار هم باشیم و این پاپا کردن به بیرون زدن از لابلای صندلی ها منجر شد!

تو این فکر بودم که اینجا هر اتفاقی بیافته ما مقصیریم و شعارهای درست حسابی نوش جان میکنیم!صوت مراسم یا داود-ف بود... از این آشنایی استفاده کردم و اعلام آمادگی برای کمک و رفع نقص!

زنجیر انسانی سبز از دسترستی به باندها جلوگیری میکرد ولی یه نفر پشت این دیوارهای سبز

در اوج مظلومیت روی زمین نشسته بود.

سجاد بود!سبزها بیخیالش شده بودند!فهمیده بودن قصدی نداره!شاید بهترین کار در اون لحظه همین بود...یا فاطمه الزهرا و.. که از روی زمین جمع کرده بود مرتب میکرد....(اونایی که بودن حس و حال این کار،اونم وسط اون جمعیت براشون آشناست)

باهم رفتیم و کنار محمد نشستیم...سرودها خونده شد و سرود ملی با شور و حرارت دلنشینی همخوانی شد.برای من فقط همخوانی های اون روز خوشمزه بود و الا فکر نمیکنم باب میل ماها چیزی پیدا میشد؟!میشد؟

 

وقتی همه چی تموم شد یه عالمه پرچم سبز کاغذی روی زمین بود!خیلی ها دست بکار شدند.البته بعضی هم در اون شرایط چه ها که نمیکنند!!!(آخه دسته گل طبیعی جایگاه به چه دردی میخوره؟؟اینو فقط مجید میدونه!! 

سیل جمیعت مثل راهپیمایی بسمت درب خروجی دانشگاه میرفت و "معدودی هم در راه شهدا"میخواستم من باب چیز تو ریا حذفش کنم یادم افتاد بین راه بودم و عکاس!

...

غربت در دانشگاه خودمون قریب و قریب تر شد و شهدا غریب نوازان قریب!

خیلی ها آمدند

خیلی ها رفتند

حالا دیگه وقتش بود

بغضش ترکید

رهگذران متعجب هق هقش بودند

برایش مهم نبود

... 

پا نوشت :

مدت بسیاری است که این نوشته میخواست بیاید اما...

فکر میکنم اون روز عملا از بطن جامعه دانشجویی جدا شدیم!جالبتر اینه در هیچ خبر گزاری اینوری و اونوری نخوندم و همه سانسور کردند و نوشتند "برو بیرون".

؟!

از اونجایی که کسی خیال بیرون رفتن نداره و ما چیزی نیستیم که با این چیزا بریم بیرون،اگر تمایل داشتید امر کنید تا مفصلتر درباره اون روز بنویسیم و بنظریم.

تصویریست از سو، قصد به مهمانمان(پشت جایگاه بعد ار مراسم)

یکی نوشته بود مگه تو درست تموم نشده پس دست از سر مجموعه بردار!جوابشو همون موقع داده بودم که عمومیش نکردم..میتونه بره بخونه(کامنتهاش عمومی شده) +دیگه نظرات بطور پیش فرض خصوصی نیست.

نظرسنجی کردیم و معلوم شد دوستانی هستند که دوست دارند از دوستان نویسنده باشند و دوست ندارند شناخته شوند!بهرحال این دوستان میتونن با معرفی خود به هسته مدریتی سایت(مدیر،سجاد،رزمنده) کلید دریافت کنند و اگر نمیخواهند شناخته شوند حتی برای این سه نفر،به نام در خواستی خودشان برایشان کلید میسازیم ولی بنا ب دلایل عقلی به خودشان نمی دهیم!مطالب را ایمیل مینمایند و ما خود در وبلاگ قرار میدهیم(بدیهی ست امکان حذف بعضی چیزها وجود دارد ولی اضافه نمیکنیم!)

یا حق


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط بسج و ما 88/4/10:: 2:12 صبح     |     () نظر

باسمه تعالی

«و من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»

این روزها نه حال و حوصله نوشتن داشتم و نه فرصت و اولی بیشتر. هنوز هم قاعدتا نباید بنویسم ولی دیروز چیزی شنیدم که خیلی تکانم داد و مجبورم می کند که بنویسم.

این روزها آشوب‌های ضد انقلابی برخی از مدعیان دروغین سابق و هوادارانشان، صحنه قدرت‌نمایی بسیاری از آنانی شد که در تمام این 30 سال بغض‌های فروخورده از انقلاب اسلامی را بیرون بریزند و انتقام شکستشان توسط امت و امام راحل(قدس سره)‌را از فرزندان معنوی روح الله بگیرند و چه دردناک است قرار گرفتن برخی همراهان سابق امام در کنار دشمنان قسم خورده اسلام آن هم از نوع تابلودارش مثل رضا پهلوی (ربع) و منافقین خلق.

اما سخن من در این میان تحلیل سیاسی یا اجتماعی و یا جریان شناسی این وقایع نیست. بلکه حرف از زرنگی و برد یک عده دیگر است.

خبر خیلی کوتاه و کوبنده بود: «دو نفر از دانشجوهای ترم اولی دانشکده افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع) که تازه لباس پرافتخار پاسداری را بر تن کرده بودند، در درگیری‌های اخیر شهید شده‌اند»

همین الان هم که این جمله را تایپ کردم، تمام بدنم لرزید. خیلی راحت عده‌ای از زرنگترین‌ها از فرصت استفاده کردند و در چندروزی که خیلی‌ها هول برشان داشته بود، در باغ را باز کردند و دویدند تو و حالا ما مانده‌ایم و دری که مثل همه‌ی زمان‌هایی که به یاد داریم بسته است.

تا کی می‌خواهیم "یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما" بخوانیم؟ چندین دلاور زرنگ همین روزهایی که ما در حال بحث سیاسی بودیم پر زدند و رفتند. از لحظه‌ای باز بودن در قفس استفاده کردند و پریدند.

بقیه را نمی‌دانم اما این دو تا آن قدر کم سن و سال بودند که من و امثال من "بچه" بخوانندشان. آن قدر که شاید محسان صورتشان هم کامل نبوده ولی چه باک از محاسن صورت وقتی محاسن روح کامل باشد.

خدا را شاکرم که هنوز آن قدر قراضه نشده‌ام که این شهادت‌ها را به پای اتفاق بگذارم و می‌دانم که شما هم نمی‌گذارید. اگر اتفاق بود چرا برای من اتفاق نمی‌افتد که سال‌ها "شهادت قسمت ما می‌شد ای کاش" خوانده‌ام. اگر اتفاق بود، جور دیگری بود. شهادت اتفاقی نیست و قربانی شدن در راه خدا هم لیاقت می‌خواهد.

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

اینها چه کرده‌اند که خدا مشتری جان‌هایشان شده است و نه در معرکه کربلای 5، نه در جهنم ظاهری پاتک‌های خیبر و بدر و نه در عاشق‌کشان جاده فاو ام القصر در والفجر 8، بلکه در تهران در خردادماه 1388 هجری شمسی دوان دوان خود را به کاروان عاشوراییان سال 61 هجری رسانده‌اند؟

دوباره یاد آن حکمت جاری شده از قلم آوینی بزرگ می‌افتم که چه خوش جواب خود را به واسطه‌ی همان لاله‌های فکه به زیباترین دعوت "ارجعی الی ربک" دریافت کرد:

"ای شقایق‌های آتش گرفته، آیا روزی فرا خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟"


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط سجاد 88/4/5:: 3:55 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >