سلام علی آل یس و (سلام علیکم جمیعا!) هی حتی مطلع الفجر
- اسمش سبحان بود، تو اتوبوس شرکت واحد نشستم کنارش، نور صورتش نشون میداد از این بچه های کلاسهای قرآنیست، شیطون و بازیگوش هم بود. سر حرف رو باهاش باز کردم، بنده خدا طبق آماری که داد حس ما درست از آب درآمد، کمی قرآن خواند اندر اتوبوس! برخی تعجب زده شده بودند*.
خلاصه وقتی میخواست پیاده بشه، یه کتابچه ی کوچولو که میخواستم بهش هدیه بدم رو به زور هم قبول نکرد!!!**
-- تو اتوبوس نشستم کنارش، تا برسیم به سالن کلی باهاش گپ زدم. اصل مطلب در مورد کار جوانان بود که بهش گفتم تو طرح تحول جامونده و از منظر امام ره و امام مدظله بهش اشاره نشده است. لبخند داشت، یه چیزایی بهش نشون دادم و گفت هماهنگ کنید به ما هم بدید!!!!! گفتم من میخوام شما چاپ کنید به همه بدید نه ما چاپ کنیم -با این وضع بی پولی- به شما بدیم...
--- به مسئولی از همین مسئولین استانی در مورد فوق توضیح دادم، خیلی استقبال کرد!! اما گفت حمایت مالی نمیکنیم!!!!!!!!!!!!!!! گفتم زحمت بکشید بوق میخریم بیایید استادیوم شیپور بزنید!
---- توی سالن از 2مطالبه جدی امام صحبت کردم، مهندسی فرهنگی و حرکت به سوی حکومت جهانی مصلح، برخی بهم گفتند اینا چی بود گفتی اما به هزار دلیل حاضرم الانم همونا رو تکرار کنم، چون دلیل عمده ی این وضع و بوجود اومدنش رو اونها و سایر مطالبات به زمین مونده ی امام مدظله در این استان و این شهر عجیب غریب میبینم!
----- هنوز توضیحات اون روز و روزهای بعد توجیهی رو تو یادداشت های پخش و پلام دارم، اما انگار اینجا گُره ای کار کردن! مهندسی شده ، تا حدی که برخی فکر میکنن باید از اساس طرح تحول رو تخریب و از نو با فنداسیون جدیدی بسازند!
حال اینکه فقط از این طرح یک پمپبنزین ماشین ریپ میزنه! یک پلاتین! و یک جعبه تقسیم و یک پردازنده ی مرکزی سیستم کنترل همین!!!
------ سبحان وقتی قرآنش رو خوند، بهم گفت تو چی بلدی؟ گفتم مثلا کوثر رو بلدم! گفت میخونی؟!! به دور و اطرافم نگاه کردم و گفتم اینجا؟ گفت: آره اینجا! گفتم .......... گفت: اگه بزرگ شدم حتما کیف دستم نمیگیرم تا تو اتوبوس از قرآن خوندن خجالت نکشم.....***
توضیح ستاره دار:
* این جماعت از اینکه کسی با یه گوشی چینی 10هرازتومنی استریو ی لسآنجلسی بپخشه اصلا اعتراضی ندارند...
** برخی از دوستان هدایایی قابل توجهی به ما دادند، خدا خیرشان بدهد، آن دنیا جبران کنیم!
*** هر چه خواستم توضیح بدهم نشد ... کیفم را عوض کردم ... اما هرگز سبحان را در اتوبوس ندیدم....
.:بعدالتحریر:.
برای ساخت مستند شهدای دانشگاه، ان شاءالله از ابتدای شهریور کسانیکه تمایل به همکاری و حضور دارند، اعلام بفرمایند.
با سید هماهنگ شده ...
این کار تقریبا کار جوانان بسیجیِ مستقل از خیلی چیزهاست...
تا کنون فقط 3نفر اعلام همکاری کرده...
برای همکاران هزینه ای در بر ندارد... سود چرا.
بدون شرح
پاسخ به نظرات نوشته ی قبل مسگرآباد جایی در این حوالی!
نویسنده: آ
نظر1:اگر چه برای خواندن اینجا به کافی نت آمدیم و کلی هم باید پول بدهیم اما فکر به حال وقت ما هم بکنبد و اینقدر طولانی ننویسید لطفا
نظر2:در ضمن دلمون نیومد بگیم
انصافا خیلی خندیدم
هم بدرخت کاج هم کتری و هم نکته داستان هم جالب بود
التماس دعا
پاسخ: سلام علیکم جنابان /آ/! چشم کوتاه مینویسم! / خنده دار نبود! شما میری فرش جدید بخری / باز خوبه نکته رو گرفتید
----------------------------------------------------------------------------
نویسنده: سیدرحیم عظیمی
نظر: سلام بر دوستان عزیز
اول : مهدی صفری بابا عکست رو عوض کن ترسیدیم برادر
دوم: وحید عکسم رو برات ایمیل کردم برش دار
سوم:
ای مرد حق، کارت نه کارهر یلی بود
احمدی تو کار تو ختم"انقلاب مخملی" بود
سر دادی و خارج نمودی آن استخوانی را که در حلق "علی" بود
پاسخ: مخاطبان پاسخ دهند! ضمن اینکه شعر به نوشته ارتباطی نداشت!!! اما تشکر
-----------------------------------
نویسنده: وحید.ن
نظر:نظر نمی دم چون خیلی بد شدی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ: سلام و شرمنده دعا کنید خوب شیم!
----------------------------------
از سایرین متشکرم
در ضمن به دلیل عمومی شدن نظرات بنده نیز در ذیل نظر میجوابم اگر چه با این فرمیش ناموافقم!
کلمات کلیدی: